در آشفته وضعیتی به سر می برم که کلی کار سرم ریخته و نمیدونم از کجا شروع کنم ... :/ امروز تو کتابخونه دانشگاه هرچی سعی کردم تمرکز کنم نشد... :/
پ.ن: بگو تو این هیر و ویری فیلت یاد هندوستان کرده داری میری وورکشاپ؟! :/
+++
این اهنگ حرف دلمو بهم میزنه... انگار نت هاشو با تک تک سلول هام حس میکنم...3>
Malena
و این شعر هوشنگ ابتهاج هم امشب حالم رو خوب کرد:
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است / ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینهء سر منزل عشقی/ بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند / بس تیر که در چلهء این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه / این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین / بازیچهء ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافلهء لاله و گل داشت / این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری / بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی / دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
از داد وداد آن همه گفتند و نکردند / یارب چه قدر فاصلهء دست و زبان است
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری / این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود / گنجی ست که اندر قدم راهروان است